پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

دیگه نمیشه(قسمت سوم)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
رمان دیگه نمیشه

 
تو عالم خواب به سر میبردم که با تکون های شدید یه نفر چشامو باز کردم...

رزالین: دختر پاشو دیگه چقدر میخوابی؟

ـ اااااه ولم کن رزالین.

به پهلو دراز کشیدم، چشامو بستم تا بلکه دوباره بتونم بخوابم.

یه دفعه رزالین جیغ کشید:
ـ رزااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

انقدر جیغش بلند بود که سریع از تخت بلند شدم و به دستشویی رفتم...

حوله به دست، درحالی که صورتمو خشک میکردم وارد آشپزخونه شدم.


ـ به به چه میزی چیده! دستت طلا رزالین خانووووم.
+ بشین زیاد حرف نزن.
ـ چشششم.

لپشو ماچ کردم و روبه روش نشستم.
+ رزا؟
ـ ها؟
+ ها نه بعله.
ـ خب بابا حرفتو بگو.
+ امشب جایی میخوای بری؟
ـ آره گفتم که با لیزی میرم بیرون.
+ باشه. منم شب بیرون کار دارم.

با تعجب پرسیدم:
ـ چی کار؟
+ راستش بابای تامی امروز بهم زنگ زد گفت برم پیشش، میخواد باهام صحبت کنه.
ـ حتما به ازدواج تو و تامی راضی شده.
+نمیدونم. خداکنه راضی شه.
ـ نگران نباش بالاخره که تو و تام به هم میرسین.

لبخند محوی زد ومشغول خوردن صبحونه شد...
خودمم به حرفی که زدم اطمینان نداشتم.

بقیه روز خیلی بیهوده تلف شد تا اینکه ساعت 6 شد.

یه لباس کوتاه و تنگ مشکی از کمد بیرون آوردم.

بعد از پوشیدن لباسم و آرایش کردن ، موهای جلومو به پشت بردم و بستم . این مدل مو خیلی بهم میومد .

موبایلم زنگ خورد. لیزی بود.
ـ الو؟
+ کجایی تو؟
ـ دارم میام. 
+ بجنب دیگه ما رسیدیم.
ـ باشه. بای.
کفشای پاشنه تخت مشکیمو پام کردم و از خونه رفتم بیرون

.

.


  • milad mirshekar

دیگه نمیشه

رمان

عاشقانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی