پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

کوچه لیلی

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو لیلا ی تو ، من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق ، یکجا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
بر حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

  • milad mirshekar

داستانک( مرد خسیس)

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ق.ظ

داستانک

 مرد خسیسی بود، کودکی داشت که شیطنت زیادی می‌کرد. روزی با گلدانی بازی می‌کرد و دستش در داخل گلدان رفت و در نیامد.

گلدان بسیار قیمتی بود. صدای گریه کودک بلند شد. هر‌چه کرد نتوانست دست کودک را از گلدان در بیاورد. مادر کودک گفت: زمان را از دست نده کودکم از شدت درد و گریه ضعف کرد. چاره‌ای جز شکستن گلدان نداریم. شوهرش گفت: درنگ کن شاید راه‌حلی یافتیم.

دایی کودک مرد زرنگ و با‌هوشی بود،از او خواستند تا بیاید و راه‌حلی پیدا کند تا دست کودک را از گلدان خارج کند، دایی کودک گفت: چرا گلدان را نشکنیم؟ پدر گفت: گلدان قیمت کمی ندارد، تدبیر دیگری یقین هست، اندیشه کنیم تا بیابیم.

دایی کودک چاره‌ای به ذهنش رسید. به کودک گفت: دست خود را داخل گلدان باز کن و انگشتان خود را به هم بچسبان تا من دست تو را از گلدان بیرون بکشم.

کودک به گوش دایی خود گفت: راه‌حل دیگری پیدا کن. در مشتم سکه‌ای هست اگر باز کنم می‌افتد و صدای آن در گلدان بلند می‌شود و پدرم از من می‌گیرد.

دایی تبسمی کرد و کت خود پوشید و عذر خواست و از خانه خارج شد، خواهرش پرسید، ای برادر کاری کن.

 دایی تبسمی کرد و گفت: شوهرت خسیس است و نم پس نمی‌دهد از آن شوهر بهتر از این پسر، به عمل نمی‌آید که سکه پس نمی‌دهد.
 پدر در فکر گلدان است که نشکند و پسر فکر سکه‌اش که کسی نفهمد از او بگیرد. چاره شما در خود شماست از بیرون کسی را برای حل مشکل خود نیاورید که کسی که می‌آید نه تنها مشکل شما را نمی‌تواند حل کند، بلکه آبروی خود را هم می‌برید.

  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای چهل و یک و چهل و دو)

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت چهل و یکم
بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم،روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود،بهار تو راہ
بود!
ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم.
پارڪ خلوت بود،صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید.
ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود.
بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم،اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول
نڪردم!
میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم!
رسیدم بہ چند قدمیش،متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد.
جوابش رو دادم و نشستم،با فاصلہ نشست ڪنارم.
ساڪت بود،سڪوت رو شڪستم،جدے گفتم:براے شنیدن حرفاتون اینجام!
بہ موهاش دستے ڪشید و گفت:یڪم برام سختہ!
  • milad mirshekar

گیسو مفشان

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

گیسو مفشان

 گیسو مفشان ....

 توبه ی ما را مشکن ...!

 چون توبه ی عاشقان ...؟

 به مویــــی بنـد است .....!!!


  • milad mirshekar

محبٺ چیسٺ

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

محبٺ چیسٺ

محبٺ چیسٺ؟!
محبٺ
مانند سڪہ اسٺ
ڪہ ٺو قلڪ دڸ هرڪسی
بیندازے،
دیڪَہ نمی‌ٺونی درش بیارے !
مڪَہ اینڪہ
دلش رو بشڪنی
بہ همیڹ سادڪَی


  • milad mirshekar

زندگی خنده‌ی یک شاپرک است

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ

زندگی خنده‌ی یک شاپرک است

زندگی
 
خنده‌ی یک شاپرک است برگلِ ناز

زندگی

رقصِ دل انگیزِ خطوطِ لبِ توست

  • milad mirshekar

داستانک( پیپ استالین و اعتراف هیات گرجستانی )

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ق.ظ

داستانک


 در روزگاری نه‌چندان دور یک هیئت از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده‌بودند.

 پس از اتمام جلسه، استالین متوجه شد که پیپش گم شده‌است و به همین دلیل از رییس "کا.گ.ب" خواست تا ببیند آیا کسی از هیئت گرجستانی پیپ او را برداشته‌است یا نه؟

 پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس "کا.گ.ب" خواست که هیئت گرجی را آزاد کند. اما رییس "کا.گ.ب" گفت: متأسفم رفیق! تقریبا نصف هیئت اقرار کرده‌اند که پیپ را برداشته‌اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده‌اند.

و نبی مکرم اسلام (ص) چه زیبا فرمودند: منفورترین انسان‌ها کسی است که مردم از روی ترس او را احترام کنند.

نام کامل کاگ‌ب، به زبان روسی Комите́т Госуда́рственной Безопа́сности به معنای کمیته امنیت دولتی است.


  • milad mirshekar

من با تو ( قسمتهای سی و نه و چهل)

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت سی و نهم
بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!
نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس!
مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟!
چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟!
صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم!
صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟!
بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم!
همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار
گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا!
  • milad mirshekar

مســـت عشـــقم کنــج آغوشت خدایی می کنـم

milad mirshekar | شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ

مســـت عشـــقم کنــج آغوشت خدایی می کنـم

مســـت عشـــقم کنــج
آغوشت خدایی می کنـم
 
تـا تــــو لیلای مــــنی
مـن پادشـاهی مـی کنم

ناز کـــردم  پیـــش تـو
دیـدم به جانـت میخری

تا نفـس دارم کنــارت
جانســــپاری  مـی کنم


  • milad mirshekar

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

milad mirshekar | شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۶ ق.ظ

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست


عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است


#سعدی


  • milad mirshekar