پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

دست هایت را دور من گره بزن

milad mirshekar | شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۱ ق.ظ

دست هایت را دور من گره بزن

دست هایت را دور من گره بزن

مرا وادار به گفتن نامت کن

مثل نخی که دانه های تسبیح را

دور هم جمع کرده،

بغلم کن

من مقصدم گیسوت نباشد

همه ی دوستت دارم هایم می ریزند

گم می شوند


  • milad mirshekar

قشنگترین چیزها

milad mirshekar | شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ق.ظ

عاشقانه

قشنگترین چیزها
اینه که ببینی کسی که دوسش داری میخنده...

و قشنگ تر از اون
اینه که بدونی تو دلیل اون خنده ای!

  • milad mirshekar

برای گلی گلـدان باش ...

milad mirshekar | شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۶ ق.ظ

همیشه برای گلی
گلـدان باش
که اگر به اسمان هم رسید ،
یادش نرود
ریشه اش کجاست


  • milad mirshekar

دل سخت تو

milad mirshekar | شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ق.ظ


عاشقانه


از دل سخت تو کز سنگ سیه سخت‌تر است

می‌توان یافت که آه دل ما بی‌اثر است


من و سودای غمت گر همه جان در خطراست

من و خاک قدمت گر همه خون در هدر است



  • milad mirshekar

تو لبخند بزن

milad mirshekar | شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۱ ق.ظ

بیا به هم

کمى لبخند قرض بدهیم

و کمى دلخوشى

تو لبخند بزن

تا من

براى دلخوشیت جان بدهم..


  • milad mirshekar

من با تو ( قسمتهای بیست و سه و بیست و چهار)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی

قسمت بیست و سوم

مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم،حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم
هاش و گفتم:داداشے!
سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت:جونہ داداسے!
با خندہ گفتم:اہ لوس!داداسے!
دستش رو گرفتم.
_شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد
_همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام
اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم!
سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد.
  • milad mirshekar

داستانک( زن و راننده تاکسی)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۹ ق.ظ

داستانک

امروز سوار یه تاکسى شدم


صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود

راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد

چند ثانیه گذشت

راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه

خانم مسافر: ممنون

راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده

  • milad mirshekar

برنامه اندروید (APK) داستان من با تو شامل تمامی قسمتها

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۶ ق.ظ

APK داستان من با تو APK داستان من با تو

 

برنامه اندروید (apk) داستان  من با تو

 

دریافت

عنوان: داستان من با تو
حجم: 1.92 مگابایت

نظـــــــــــــــــر فراموش نشه ممنون

 

 

 
  • milad mirshekar

من با تو (قسمت های بیست و یک و بیست و دو)

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت بیست و یکم
بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟
گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ!
با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم!
چیزے نگفتم و لبخند زدم!
مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ!
خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ
سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون!
  • milad mirshekar

همه چیزمان شرطى شده !

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ق.ظ

همه چیزمان شرطى شده !

زنگ بزنى ، زنگ میزند !

پیغام بدهى ، پیغام میدهد !

دلت تنگ شود ، دلش تنگ میشود !

فقط این دوست داشتنِ لعنتى ست

که شاملِ هیچ بند و تبصره اى نمیشود !

که اگر بفهمد دوستش دارى ،

بار و بندیلش را جمع میکند و میرود ..


  • milad mirshekar