پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

خواستم...

milad mirshekar | دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ق.ظ


خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است

  • milad mirshekar

دانه را هر که برای تو زمین ریخت بدان

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ


دانه را هر که برای تو زمین ریخت بدان

که به یکباره همان کس تله را می‌بندد

#اهورا_حیدریان

  • milad mirshekar

یکی هست اون بالا که خالصانه باهاته

milad mirshekar | پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۷ ب.ظ


یکی هست اون بالا که خالصانه باهاته

  • milad mirshekar

کلام رسول (1)

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ
محمد رسول الله : پنداریها


زمانی برسد که از قرآن جز رسم الخطی و از اسلام جز نامی برای مسلمانان نماند ، آنچنانکه گروهی به دین خدا در جهان خوانده شوند در حالی که همین گروه از هرکسی از اسلام دورتر باشند. مسجدهاشان از حیث ساختمان آباد ولی از نظر هدایت، خراب باشد.در میان مردمانشان قرآن و اهل آن در اقلیت باشند. مومنانشان در میان مردم باشند ولی در میان آنها نباشند، با مردم باشند ولی براستی با مردم نباشند ، زیرا هدایت با ضلالت همراه نیست گرچه در کنار یکدیگر باشند .

بحارالانوار جلد۵۲ص۱۹۰

  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت سیزدهم)

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

رمان دیگه نمیشه

 
چشمکی بهم زد و گفت:
+ خب... حالا فقط بستنی مونده.
 
با چشمکش حالم دگرگون شد.
به زور لبخندی زدم که پی به حالم نبره. 
 
درحالی که ماشینو روشن میکرد گفت:
+ میبرمت یه جا که همه دلخوریات رفع بشه. 

لبخندی به روش پاشیدم و تشکر کردم.

  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت دوازدهم)

milad mirshekar | دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

رمان دیگه نمیشه

 
چون هوا خیلی سرد بود، پالتوی شیری رنگم رو پوشیدم و کلاه بافت طوسی رنگم رو سرم کردم.

موهای لخت طلائیم، آزادانه رو شونه هام ریخته شده بود...
 
نگاهی به خودم انداختم.... فقط یه ذره آرایش کم داشتم..

مشغول آرایش کردن صورتم شدم...
آرایشم با یه رژ لب صورتی براق تموم شد.
یه بوس برای خودم فرستادم و از آینه دل کندم.
 

  • milad mirshekar

او خواهد آمد

milad mirshekar | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
او خواهد آمد


الا ای عاشقان او خواهد آمد
همه خلق جهان او خواهد آمد

به هوش ای جمله انسانهای عالم
الا ای مردمان او خواهد آمد

بشارت بر شما ای اهل عالم
به زودی بی گمان او خواهد آمد

ظهوش وعده حق الهی است
یقین این را بدان او خواهد آمد

جمالش میشود خورشید هستی
چو نور از آسمان او خواهد آمد

دهید این خوش خبر بر کل دنیا
خوشا بر حالتان او خواهد آمد

بپاخیزید و خود آماده سازید
که روزی ناگهان او خواهد آمد.

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت یازدهم)

milad mirshekar | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

رمان دیگه نمیشه

 
با تعجب به سیمون نگاه میکرد. 
 
خندیدم و گفتم:
ـ سلام.. مادمازل.
ـ سلام!
 
سیمون هم سلام کرد. لیزی که تازه از بهت خارج شده بود، به سیمون گفت:
ـ فکر نمیکردم انقدر راحت بتونی مخ رزا رو بزنی. آفرین آق پسر.
 
سیمون با خنده چشمکی زد و گفت:
+ راهشو فقط من بلدم.
 
لیزی: راستی رزا...چرا هنوز نرفتی خونه؟مگه کارت تموم نشده؟
 
ـ چون دنیل کارای تورو به من سپرده امروز کارم طول کشید. الان دیگه داشتم میرفتم.

سیمون: من میرسونمت عزیزم.

ـ نه ممنون.

  • milad mirshekar

چند جمله(2)

milad mirshekar | شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ

از کسی که کتابخانه دارد و کتابهای زیادی میخواند نباید هراسید.
بلکه از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس می پندارد ولی
 هرگز آنرا نخوانده است

نیچه

...........................................................................................................


وقتی اسب های توانا را به مسابقه راه ندهند هر الاغی می تواند به خط

پایان برسد.

وینستون چرچیل

...........................................................................................................

آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود.

فردوسی


...........................................................................................................

امید، نان روزانه آدمی است

رابیندرانات تاگور

  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت دهم)

milad mirshekar | شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

رمان دیگه نمیشه


دنیل:لیزی چرا نمیخوای بفهمی که این کارت به ضرر شرکت تموم شد؟چرا انقدر بی دقتی؟بجای اینکه سرت تو کار خودت باشه فقط شیطنت میکنی.
وااای خدااا چقدر عصبانیه!خدا خودش آخر عاقبت مارو بخیر کنه.
دوباره نگاهمو به چهره نگران و ترسیده لیزی دوختم.والا اگه من جاش بودم،از ترس شلوارمو خیس میکردم.
لیزی:بخدا من نمیخواستم اینجوری بشه...متاسفم...
همچین دادی زد که تمام تنم لرزید.

  • milad mirshekar