پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیگه نمیشه(قسمت چهارم)

milad mirshekar | پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ
رمان دیگه نمیشه
به درخواست دوست عزیزی متن و بیشترش کردم

وارد کافی شاپ شدم و با چشم دنبال لیزی می  گشتم....

روی یه میز چهار نفره، کنار یه دختر و پسری نشسته بود. که حدس زدم باید داداشش و دوست دخترش باشن.

به سمت میز رفتم...

لیزی تا منو دید برام دست تکون داد.
لیزی: سلاااااام... بالاخره اومدی؟

ـ سلام
نگاهی به داداشش و دختره انداخت و گفت:
ـ رزا جون ایشون برادرم دنیل و ایشون هم جولیا هستن.

به دنیل نگاه کردم...
خدایا چی خلق کردی؟ چقدر جذابه این پسر !
اول از همه، اون چشای مشکی افسون کنندش منو مهو خودش کرد. بینی و لب خوش فرمی داشت. موهای پرپشت و مشکی رنگش جذابیتش رو چند برابر کرده بود. 
  • milad mirshekar

علی شریعتی (1)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ب.ظ
علی شریعتی
  • سکوت من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود...من اگر راضی باشم با شادی می خندم،سکوت نمی کنم.

  • بعضی ها طواف نمی کنند،فقط خدا رو دور می زنند.

  • روزانه هزاران انسان به دنیا می آیند.اما نسل انسانیت در حال انقراض است.

  • انسان کلا موجودیه که وقتی خرش از پل بگذره همه چی یادش میره.اونی هم که اینو قبول نداره،خرش هنوز روی پله...

        #دکتر_علی_شریعتی

  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت سوم)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
رمان دیگه نمیشه

 
تو عالم خواب به سر میبردم که با تکون های شدید یه نفر چشامو باز کردم...

رزالین: دختر پاشو دیگه چقدر میخوابی؟

ـ اااااه ولم کن رزالین.

به پهلو دراز کشیدم، چشامو بستم تا بلکه دوباره بتونم بخوابم.

یه دفعه رزالین جیغ کشید:
ـ رزااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

انقدر جیغش بلند بود که سریع از تخت بلند شدم و به دستشویی رفتم...

حوله به دست، درحالی که صورتمو خشک میکردم وارد آشپزخونه شدم.
  • milad mirshekar

زندگی دقیقا همانجایی شروع می شود

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ب.ظ


زندگی دقیقا همانجایی شروع می شود ؛

که یک نفر می خَندد و خنده ی او

با دیگران فرق دارد ...


#علی_رجبی

  • milad mirshekar

کلام امیر (2)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۷ ق.ظ

کلام امیر


مهم نیست که چقدر زنده ای

مهم این که چقدر زندگی می کنی

****************

مهم نیست که چقدر داری

مهم این که چقدر می بخشی

****************
مهم نیست که چقدر درد می کشی

مهم این که چقدر صبر می کنی

****************
مهم نیست که برای شما چه اتفاق می افتد

مهم این که شما چه تصمیمی می گیری

  • milad mirshekar

دیده را فایده آنست که دلبر بیند

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ

دیده را فایده آنست


 که دلبر بیند


ور نبیند


چه بُوَد فایده بینایی را


  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت دوم)

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

رمان دیگه نمیشه



35 دقیقه گذشته بود که صدای زنگ در بلند شد...

با اخم از روی مبل بلند شدم،خودمو به در رسوندم و بازش کردم.

قیافه جذاب لیزی درحالی که لبخند دندون نمایی تحویلم میداد،جلوم ظاهر شد.
قد خیلی بلند و صورت سفیدش باعث زیباییش شده بود.موهای بلوندش رو دورتادور صورتش باز گذاشته بود و چشای سبزش به روم میخندید.
نیشش تا بناگوش باز بود.

اخممو غلیظ تر کردم و گفتم:
ـ 5 دیقه تاخیر!
+ رزاااا جوووووووون... عزیز دلم معذرت.حالا یه بوس به رفیقت بده که بدجور دل تنگت بود.

  • milad mirshekar

آخرین باره می بینمت وای غم کمی نیست

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ب.ظ

آخرین باره میبینمت وای غم کمی نیست

آخرین باره می بینمت وای غم کمی نیست


  • milad mirshekar

مدتى هست

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ

مدتى هست

مدتى هست
به دلسوزىِ خود مشغولم،
که دلم بندِ نفس هاى
کسى هست،
که نیست ..!

#️فریدون_مشیری

  • milad mirshekar

دیگه نمیشه(قسمت اول)

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ق.ظ

رمان دیگه نمیشه


"رزا "
آفتابی که رو صورتم افتاده بود،به شدت اذیتم میکرد.صورتمو جمع کردم و کل پتو رو روی صورتم انداختم...واای این زیر چقدر گرمه!نه مثل اینکه حتما باید بیدارشم!
پتو رو کنار زدم و با اکراه چشامو باز کردم.آفتاب گرم و سوزان از درون پنجره به اتاقم میتابید.یه کمی عجیب بود که این موقع سال هوا آفتابی باشه!
 
هر چی فحش بلد بودم نثار آفتاب کردم و سرجام نشستم.هنوزم منگ خواب بودم.چشامو با هردو دستم مالیدم و یه خمیازه طولانی کشیدم.

چشمامو دور تا دور اتاق چرخوندم... نگاهم رو قاب عکس کنار تختم ثابت موند.اشک تو چشام حلقه زد.

  • milad mirshekar