من با تو (قسمت های سیزده و چهارده)
milad mirshekar | پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ب.ظ
قسمت سیزدهم
کتاب رو گذاشتم تو کیفم، نمی تونستم درس بخونم،تو شوک رفتار دیروز امین و عاطفه بودم! نمیخواستم
فکر و خیال کنم،مشغول سالاد درست کردن شدم،مادرم وارد خونه شد همونطور که چادرش رو آویزون
می کرد گفت:هانیه بلا، چرا به من نگفتی؟
با تعجب نگاهش کردم.
_چیو نگفتم مامان؟
رو به روم ایستاد
_قضیه امین!
بدنم بی حس شد، به زور آب دهنم رو قورت دادم، زل زدم به چشم هاش.
_چه قضیه ای؟!
- ۰ نظر
- ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۳۶