پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

من با تو (قسمت های بیست و یک و بیست و دو)

milad mirshekar | سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت بیست و یکم
بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟
گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ!
با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم!
چیزے نگفتم و لبخند زدم!
مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ!
خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ
سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای نوزدهم و بیستم)

milad mirshekar | شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی

قسمت نوزدهم
با عجلہ وارد دانشگاہ شدم،در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم،با
دیدنش رنگم پرید ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد،بے اختیار دستم
رو بردم سمت مقنعہ م،همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت:بفرمایید بشینید!
آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے،بنیامین با اخم نگاهم مے ڪرد توجهے نڪردم!نگران
بودم چطور برخورد ڪنہ،نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے
حراستیش بگہ؟!
  • milad mirshekar

وقتی تو باشی

milad mirshekar | شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ق.ظ


عاشقانه



گیرم که صحرا مال من باشد

امواج دریا مال من باشد


گیرم که پرواز پرستوها

در بی‌کران‌ها مال من باشد


گیرم که آواز قناری‌ها

در باغ تنها مال من باشد


یک دست ماه و دیگری خورشید

خاک زمین پامال من باشد


یا فرض کن هرجور می‌خواهم

امروز و فردا مال من باشد


اصلاَ تصور کن که غیر از تو

هر چیز و هرجا مال من باشد...


این داشتن‌ها عین ناداری ست

گر ملک دارا مال من باشد


می‌خواهم از دنیا بدارم دست

دست تو اما مال من باشد


وقتی تو باشی از تو سرشارم

انگار دنیا مال من باشد


  • milad mirshekar

من با تو ( قسمت های هفدهم و هیجدهم)

milad mirshekar | شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی


قسمت هفدهم


ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظے!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با،بابا میرم باے!
مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد
بالا و رفت!

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت های پانزدهم و شانزدهم)

milad mirshekar | شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۷ ب.ظ

من با تو لیلی سلطانی


قسمت پانزدهم

عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن
ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد!
سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد.
نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار
میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست
نداشتم خونہ باشم!
دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم!

  • milad mirshekar

من بهار می شوم

milad mirshekar | شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ب.ظ


من بهار میشوم


من 
بهار می شوم
تو با لبهایت
بر تنم شکوفه بزن ...


  • milad mirshekar

من با تو (قسمت های سیزده و چهارده)

milad mirshekar | پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ب.ظ

من با تو لیلی سلطانی


قسمت سیزدهم

کتاب رو گذاشتم تو کیفم، نمی تونستم درس بخونم،تو شوک رفتار دیروز امین و عاطفه بودم! نمیخواستم
فکر و خیال کنم،مشغول سالاد درست کردن شدم،مادرم وارد خونه شد همونطور که چادرش رو آویزون
می کرد گفت:هانیه بلا، چرا به من نگفتی؟
با تعجب نگاهش کردم.
_چیو نگفتم مامان؟
رو به روم ایستاد
_قضیه امین!
بدنم بی حس شد، به زور آب دهنم رو قورت دادم، زل زدم به چشم هاش.
_چه قضیه ای؟!

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت های یازدهم و دوازدهم)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
من با تو لیلی سلطانی



قسمت یازدهم
با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم.
_عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمے ڪشہ!
سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم رسیدیم جلوے درشون،مادرم و خالہ
فاطمہ رفتہ بودن ختم، قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا،عاطفہ در رو باز ڪرد،وارد خونہ شدیم خواستم
چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س، حواسش بہ ما نبود، سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ
میخوند!
_ارباب خوبم ماہ عزاتو عشق ہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشق ہ...
چرا با این لحن و صدا مداح نمیشد؟! ناخودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند
نشست روے لبم!
عاطفہ رفت سمتش.
_قبول باشہ برادر!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمت دهم)

milad mirshekar | سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی

امتحان هاے دے نزدیڪ بود شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ،خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم
امین تو حیاط نشستہ،مشغول ڪتاب خوندن بود با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم،پسر همسایہ
بود،شمارہ داد قبول نڪردم،دست از سرم برنمے داشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم!
با حالت بدے گفت: ڪیو دید میزنے؟
با اخم صورتم رو برگردوندم،امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم
رنگم پریدہ!بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب
خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ
بود، بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم، میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟!
  • milad mirshekar

من عاشق چشمت شدم

milad mirshekar | سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ق.ظ


عاشقانه

من عاشق چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین
شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا
لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من
در مردمک های تو بود...

  • milad mirshekar