پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

کودک درون من

milad mirshekar | سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ

کودک درون من


کودک درون من فرق دارد باتو 

من پی خوبیو تو هم پی آتو 

کودک درون تو دیوار میکشد

کودک درون من سیگار میکشد 

#ابوالفضل_رستمی

  • milad mirshekar

چرا من دل به او دادم

milad mirshekar | دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ

عاشقانه

اگر  آرام  شد  حالت!! 
میان شعر پر دردم
بدان من بین اشعارم!
 همیشه گریه میکردم...
بدان هر مصرعش را من
 به خون دل وضو دادم
وهر شب با خودم گفتم!!
 چرا من دل به او دادم...

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت نهم)

milad mirshekar | دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی

با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت مے ڪشیدم،اوایل
آذر بود و هواے پاییزے بدترم مے ڪرد! بہ پنجرہ اتاق عاطفہ نگاہ ڪردم،سنگ ریزہ اے برداشتم و
پرت ڪردم سمت پنجرہ ،خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ
شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر مے ڪنند؟! عاشق دلخستہ ام ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے! بذار دوتا
همسایہ برام بمونہ! با خندہ نگاهش ڪردم.
_ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟
  • milad mirshekar

تا لبی بر لب من میلغزد میکشم آه

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ب.ظ

عاشقانه


تا لبی بر لب من میلغزد
میکشم آه..
که کاش این او بود....
کاش این لب که مرا میبوسد
لب سوزنده آن بدخو بود...

#فروغ_فرخزاد

  • milad mirshekar

من خسته ترین خسته

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ

شعر

می میرند ماهی ها 
ماهم عید میگیریم 
هر سال به جای عشق
غم را صید می گیریم
آن ماهی قرمز بود 
این قلب پر از رنجم 
من خسته ترین خسته 
از این نودوپنجم
خستم از این هفت سین 
هر سینش به من غم داد 
میخواهم برایت عشق
 دردو غصه ات کم باد
#ابوالفضل_رستمی

  • milad mirshekar

عشق من و تو

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ب.ظ

عاشقانه

عشق من به تو
مثل کوه 
آتشفشان است
لبخند که می زنی
فوران می کند

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت هشتم)

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ

من با تو لیلی سلطانی

همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم،سنگ ڪوچڪے بہ صورتم خورد آخ ڪوتاهے گفتم و
دوبارہ مشغول درس خوندن شدم دوبارہ سنگ بہ بازوم خورد!
با حرص این ور اون ور رو نگاہ ڪردم،عاطفہ با خندہ از پشت دیوار سرشو آورد بالا و گفت:خاڪ
توے هد خرخونت!
_آزار دارے؟
لبخند دندون نمایے زد.
_اوهوم،وقتے من درس نمیخونم تو هم نباید بخونے!
ڪار همیشگیش بود وقتے تو حیاط درس میخوندم میرفت رو نردبون و از پشت دیوار اذیت مے ڪرد!
درس ها بہ قدرے سنگین بود ڪہ حوصلہ شوخے با عاطفہ نداشتم رفتم سمت خونہ ڪہ دوبارہ سنگ
سمتم پرت ڪرد خورد بہ سرم!
_هوے هوے ڪجا؟!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمت هفتم)

milad mirshekar | يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی

با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ!

_خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟

منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے!

همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے!

خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و

گفت:گیر ڪردین؟

عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد

میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چیڪار اہ!

خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن.

_الان میگم امین بیاد ڪمڪتون!

عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم مے ڪنہ!

خالہ فاطمہ بلند شد.

_خود دانے!

عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست!

دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم!

_عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!

عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر!

صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟

صداے قلبم بلند شد،دستانم میلرزید، سریع بهم گرہ شون زدم!

_بیا تو داداش!

امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون این ڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم!

نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت :ڪجاشو مشڪل دارید؟

عاطفہ خمیازہ اے ڪشید.

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت ششم)

milad mirshekar | يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی

ڪاسہ ها رو گذاشتم ڪنار دیگ آش،عاطفہ همونطور ڪہ آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایے میگفت،

ملاقہ رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسہ دیگہ،دوساعتہ دارے هم میزنے بابا بختت باز شد خواهرم بیا

برو ڪنار!

_هانے بے عصاب شدے ها،حرص نخور امین نمے گیردتت!

_لال از دنیا برے!

شروع ڪردم بہ هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو بہ من برسون!

امین پسر همسایہ دیوار بہ دیوار ڪہ از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفہ گفت امین فقط چادر رو

قبول دارہ چادرے شدم؛گفت امین نمازش اول وقتہ نمازم یڪ دقیقہ این ور اون ور نشد،عاطفہ گفت امین

قرمہ سبزے دوست دارہ و من بہ مامان میگفتم نذرے قرمہ بپزہ تا براشون ببرم!

عاطفہ گفت امین.....و من هرڪارے میڪردم براے امین!

مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشہ!

با احساس حضور ڪسے سرمو بالا آوردم،امین سر بہ زیر رو بہ روم ایستادہ بود،با استرس آب دهنمو

قورت دادم امین دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:میشہ منم هم بزنم؟

ملاقہ رو گذاشتم تو دیگ و رفتم ڪنار،امین شروع ڪرد بہ هم زدن منم زیر چشمے نگاهش میڪردم

داشتم نگاهش میڪردم ڪہ سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گرہ خورد،امین هول شد و ملاقہ رو پرت

ڪرد زمین!

زیر لب استغفراللهے گفت و خواست برہ سمت در ڪہ پاش بہ ملاقہ گیر ڪرد و خورد زمین،خندہ م

گرفت با صداے خندہ و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.

تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا ڪمڪ نمیخوان!

با عجلہ رفتم داخل خونہ و دور از چشم همہ از پنجرہ بہ حیاط نگاہ ڪردم،عاطفہ داشت میخندید و زن

هاے همسایہ بہ هم یہ چیزایے میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همہ فهمیدن!

امین بلند شد،فڪرڪردم باید خیلے عصبانے باشہ اما لبخند رو لبش متعجبم ڪرد!

سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بڪشم!

حالا درموردم چہ فڪرایے میڪرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از ڪنار پنجرہ برم!

امین لبخندے زد و بہ سمت عاطفہ رفت،در گوشش چیزے گفت،عاطفہ لبخند بہ لب داخل خونہ اومد!

  • milad mirshekar

دلبر من

milad mirshekar | يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ

عاشقانه

ای دلبرمن بگذر و بگذار بمیرم

یک بوسه بزن بگذر و بگذاربمیرم

من زنده به عشقم خبرازمرگ ندارم

ای جان، زتن بگذر وبگذاربمیرم

#علی_اوسط_ملیح

 

  • milad mirshekar