دیگه نمیشه(قسمت هشتم)
فضای قشنگ و شیک رستوران، هرکسی رو مجذوب خودش میکرد.
یه میز دونفره رو برای نشستن انتخاب کردیم و نشستیم.
ـ خب سرورم چی میل دارین؟
خندید و منو رو برداشت:
ـ هر چی عشقم انتخاب کنه.
بعد از سفارش غذا، طبق معمول مشغول حرف زدن شدیم و صدای خندیدنمون تو کل رستوران پیچید. بی کلاس بودیم دیگه! گند زده بودیم به فضای رمانتیک اونجا...
با لیزی بودن خیلی خوشحالم میکرد و من میشدم همون رزای سابق که هیچ کس نمیتونست اشکشو ببینه. رزایی که فقط خنده رو لباش بود و هیچ چیز نمیتونست ناراحتش کنه...
گارسون درحالی که سفارشاتمون رو روی میز میزاشت، بهمون تذکر داد که آروم تر بخندیدم.
کلا آبرومون رفته بود...
- ۳ نظر
- ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰