موبایلشو درآورد.
+ شمارت؟
شمارمو گفتم.
+ به چه اسمی سیو کنم؟
ـ رزا.
نگاهی بهم انداخت. نمیتونستم این نگاهو معنی کنم ولی هرچی که بود ، از این نگاه بیزار بودم. ولی هیچی نگفتم .
شاید یه کم هیجان و تازگی برای زندگیم خوب باشه تا از این یکنواختی خارج بشه...
با همون لبخندش از روی میز بلند شد و دستشو تو هوا تکون داد:
+ بای بعدا میبینمت.
چیزی نگفتم و سیمون از رستوران خارج شد...
بی هدف به میز چشم دوخته بودم که دست کسیو رو دستم حس کردم. برگشتم و دیدم لیزی مشتاقانه نگام میکنه.
+ خب... تعریف کن ببینم شازده پسر چی میگفت؟
با خنده براش تعریف کردم.
لیزی هم با تصمیمم مخالفتی نکرد و سر خوش گفت:
+ وای .. بهترین رفیقم الان دوست پسر دار شده ! خدایا یه دونه از این جیگرا هم واسه ما بفرس.
مشتی به بازوش زدم:
ـ بییشعوور.