تو را هم نداشتم
milad mirshekar | يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ب.ظ
- ۰ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۹
سرمای دلم را به تو میسپارم...
دریاب دلم را با گرمای شیرینِ مهربانیت...
اینـــجا جایی نیست که
حالم را بهتر کند،
نه...
آنـــجا تویی،
پس به آنجا سفر میکنم...
نه باران،نه پاییز
و نه هیچ چیز دیگری
حال خوبِ با تو بودن را
نشانم نخواهد داد...
هیچ شعری از من سروده نمیشود
اگر الفبای نامت را روزی هزار بار
بر تخته سفید کلاس عشق تو
دیکته نکنم...
راستی از خنده هایت گوشواره ای ساختم تا همیشه آویزه ی گوشم باشد...
چشمانت را پلک میزنم،
صبورانه،آهسته،نم نم،باران وار...
دلـــم برایت تنگ شده،
ای نـهایت آرزوهای دلِ اینجانب...
#
خلاصه رمان : درباره پسر دانشجویی به نام بهراد که برای گرفتن حق و حقوق مادرش که چندین سال خدمتکار یک خانه است به عنوان یک عاشق دلباخته وارد زندگی دختر کوچکتر خانواده(یاسمین) میشود تا در آخر تمام اسناد و ثروت آن هارو به نام خود و مادرش کند اما در این بین اتفاقات زیادی می اوفتد که بعد از ماه ها بهراد نظرش درباره یاسمین تغییر میکند و به تدریج واقعا عاشق یاسمین میشود ، اما....