پندار
جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه
خانه
سرآغاز
تماس با من
پندار
جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.
دنبال کنندگان
۹۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
خلاصه آمار
بایگانی
بهمن ۱۴۰۱
(۱)
اسفند ۱۴۰۰
(۱)
دی ۱۳۹۹
(۱)
خرداد ۱۳۹۹
(۱)
آبان ۱۳۹۸
(۱)
فروردين ۱۳۹۸
(۱)
اسفند ۱۳۹۷
(۲)
دی ۱۳۹۷
(۱)
آبان ۱۳۹۷
(۱۴)
مهر ۱۳۹۷
(۱۲)
شهریور ۱۳۹۷
(۳)
مرداد ۱۳۹۷
(۱)
خرداد ۱۳۹۷
(۱)
ارديبهشت ۱۳۹۷
(۶)
بهمن ۱۳۹۶
(۲۴)
دی ۱۳۹۶
(۱۹)
آذر ۱۳۹۶
(۳)
آبان ۱۳۹۶
(۱۲)
مهر ۱۳۹۶
(۶)
شهریور ۱۳۹۶
(۶۱)
مرداد ۱۳۹۶
(۴۳)
فروردين ۱۳۹۶
(۴۰)
اسفند ۱۳۹۵
(۱۴)
بهمن ۱۳۹۵
(۱۱)
آذر ۱۳۹۵
(۱۴)
شهریور ۱۳۹۵
(۱۰)
مرداد ۱۳۹۵
(۱۷)
تیر ۱۳۹۵
(۱۱)
خرداد ۱۳۹۵
(۲۸)
نویسندگان
milad mirshekar
(344)
پیوندهای روزانه
تبادل لینک حرفه ای
hot shaper
چراغ قوه پلیس
** قلعه حقیقت **
خرید کفش
کانال تلگرام
تبادل لینک
گن لاغری مردانه
نکس وان موزیک
فروشگاه اینترنتی
New Music
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
پیوندها
دانلود نمونه سؤالات پیام نور با پاسخنامه
طراحی و دکوراسون داخلی
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
طبقه بندی موضوعی
نوشته های عاشقانه
(۱۹۹)
رمان
(۳۷)
عاشقانه مذهبی من با تو (لیلی سلطانی)
(۳۰)
عکس نوشته
(۷)
جملات زیبا
(۲۲)
سخنان بزرگان
(۹)
حسین پناهی
(۱)
کوروش بزرگ
(۵)
دکتر علی شریعتی
(۱)
اهنگهای عاشقانه
(۹)
داستانک
(۱۵)
داستان
(۱)
عکس های مسعود حاجتی
(۵)
دیالوگ
(۶)
کلام حق ،کلام رسول ، کلام امیر
(۶)
میلاد میرشکار
(۱)
کلمات کلیدی
عاشقانه
جملات
نوشته های
تو
من
مذهبی
با
زیبا
لیلی
سلطانی
رمان
عشق
دیگه نمیشه
لیلی سلطانی
را
داستانک
اهنگ
بزرگان
دلم
امیر حسین
دوست
دوستت دارم
کوروش
عکس
اثتا عشری
به
عاشقونه
بزرگ
سخنان
عاشقی
آخرین مطالب
۰۱/۱۱/۰۸
موجوشاپ دزد؟!!
۰۰/۱۲/۰۷
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ
۹۹/۱۰/۰۴
عطر تنت
۹۹/۰۳/۰۶
همین که می آیی ...
۹۸/۰۸/۰۱
خیر ببینی
۹۸/۰۱/۱۸
اگه سخت و اگه آسون من آخر از تو دل کندم
۹۷/۱۲/۲۹
سال نو مبارک (برقصا)
۹۷/۱۲/۱۱
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
۹۷/۱۰/۲۰
چه آرامش دلچسبی تماشای تو بهم میده
۹۷/۰۸/۲۱
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
پربیننده ترین مطالب
۹۶/۰۵/۱۷
برنامه اندروید (APK) داستان من با تو شامل تمامی قسمتها
۹۶/۰۶/۳۰
من با تو (قسمت چهل و شش) ( قسمت پایانی)
۹۵/۰۴/۲۶
دلم آغوشت را میخواهد
۹۶/۰۸/۰۶
فرزند ادب باش نه فرزند پدر
۹۵/۰۴/۲۶
زندگیم باش
۹۶/۰۵/۳۰
من با تو ( قسمتهای بیست و نه و سی)
۹۵/۰۹/۰۶
من با تو
۹۶/۰۶/۲۹
من با تو (قسمت چهل و پنج)
۹۶/۰۶/۲۸
من با تو (قسمتهای چهل و سه و چهل و چهار)
۹۵/۰۹/۰۶
من با تو (قسمت دوم)
مطالب پربحثتر
۹۶/۰۵/۱۷
برنامه اندروید (APK) داستان من با تو شامل تمامی قسمتها
۹۶/۰۶/۳۰
من با تو (قسمت چهل و شش) ( قسمت پایانی)
۹۶/۱۱/۱۹
یکی هست اون بالا که خالصانه باهاته
۹۷/۰۲/۱۲
کلام رسول (2)
۹۶/۰۷/۰۶
نه به انتظـار یــاری نه ز یــار، انتظــــاری
۹۶/۰۶/۳۱
یادش بخیر
۹۶/۱۱/۲۴
دانه را هر که برای تو زمین ریخت بدان
۹۶/۰۸/۰۶
فرزند ادب باش نه فرزند پدر
۹۶/۰۵/۲۸
من با تو (قسمتهای بیست و هفتم و بیست و هشتم)
۹۶/۰۵/۱۷
من با تو (قسمت های بیست و یک و بیست و دو)
آخرین نظرات
۱۶ اسفند ۰۲، ۱۷:۵۸ - ستایش
اره دزده من ۱۰ اسفند نزدیک ۴ میل ...
۳۰ دی ۰۲، ۰۱:۴۵ - هانیه ترکمانی
سلام.ممنون میشم برام ایمیل کنید ...
۲۴ دی ۰۲، ۲۳:۵۴ - حنا
پی دی اف رو میشه ارسال کنین برام؟ mohebbihannaneh86@gmail.com
۱۴ آذر ۰۲، ۱۱:۴۸ - معصومه
سلام میشه فایل پی دی آف بفرستین ...
۲۴ مهر ۰۲، ۱۵:۵۰ - سارا
سلام . میشه پی دی افش رو به منم بدید
۲۰ مهر ۰۲، ۰۹:۵۶ - H
سلام لطفاً pdfرمان رو به منم بدین
۹ مهر ۰۲، ۰۰:۱۰ - ساناز
سلام رمان برای من دانلود نمیشه ...
۲۸ اسفند ۰۱، ۱۷:۴۵ - فهیمه
سلام میشه لطفا برای منم بفرستید پی ...
۱۳ اسفند ۰۱، ۲۱:۰۵ - زینب
سلام میشه برام ارسال کنید. samerizeinab71@gmail.com
۱۰ دی ۰۱، ۱۴:۰۸ - فاطمه
سلام میشه لطفاً رمان رو برام بفرستید
۰
۰
مادر یعنی خدای واقعی
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ب.ظ
روز
مادر
بر تمام مادران
مبارک
زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه "مادر" است.
زیباترین خطاب "مادر جان" است. "
مادر" واژه ایست سرشار از امید و عشق.
واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید.
روزت مبارک مادر
اهنگ سلطان غم چشم و چراغم مادر
۰ نظر
۰
۰
۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۵
milad mirshekar
۱
۰
حسرت
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ
رویا ها
روزهایی بی کلام ماندم
روزهایی بی صدا ماندم
روزهایی از درد دلتنگی
با هزاران پاکت سیگار
دم به دم دود و حال خراب
می کنم فکری به روزهایی
که تو در کنارم بودی
اما نیستی ....
حسرت
شب های دلتنگی به سراغم آ مد
چشم شیرین نگاهت به سراغم آ مد
صدایت که به گوشم رسید
مُردم از حسرت
حسرت به سراغم آ مد
شور عشق
دلتنگی هایم را با شعری از شور عشقت
بر روی کاغذ می نویسم
و تنهایی قلبم را حک می کنم
ترانه ای بر زبانم جاری می شود
و باز اسم تو را می گویم
حتی پیانوی خسته و ناکوک کنج اتاق هم
با هر ضربه ای بر کلید هایش باز اسم تو را فریاد می زند
اما تو نیستی .....
۰ نظر
۱
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۹
milad mirshekar
۰
۰
قهوه
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ق.ظ
دلم
می خواهد با
تو
بنشینم و
قهوه
بنوشم
قهوه ای
که تلخ باشد
مثل تلخی
شعرم
شعری با تلخی
زندگانی
گفتم
شعری برای
وجودت
وجودت هم تلخ است
۰ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۲
milad mirshekar
۰
۰
من با تو (قسمت هفتم)
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ
با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ!
_خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟
منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے!
همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے!
خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و
گفت:گیر ڪردین؟
عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد
میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چیڪار اہ!
خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن.
_الان میگم امین بیاد ڪمڪتون!
عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم مے ڪنہ!
خالہ فاطمہ بلند شد.
_خود دانے!
عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست!
دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم!
_عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!
عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر!
صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟
صداے قلبم بلند شد،دستانم میلرزید، سریع بهم گرہ شون زدم!
_بیا تو داداش!
امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون این ڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم!
نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت :ڪجاشو مشڪل دارید؟
عاطفہ خمیازہ اے ڪشید.
ادامه مطلب...
۰ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۹
milad mirshekar
۰
۰
من با تو (قسمت ششم)
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ
ڪاسہ ها رو گذاشتم ڪنار دیگ آش،عاطفہ همونطور ڪہ آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایے میگفت،
ملاقہ رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسہ دیگہ،دوساعتہ دارے هم میزنے بابا بختت باز شد خواهرم بیا
برو ڪنار!
_هانے بے عصاب شدے ها،حرص نخور امین نمے گیردتت!
_لال از دنیا برے!
شروع ڪردم بہ هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو بہ من برسون!
امین پسر همسایہ دیوار بہ دیوار ڪہ از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفہ گفت امین فقط چادر رو
قبول دارہ چادرے شدم؛گفت امین نمازش اول وقتہ نمازم یڪ دقیقہ این ور اون ور نشد،عاطفہ گفت امین
قرمہ سبزے دوست دارہ و من بہ مامان میگفتم نذرے قرمہ بپزہ تا براشون ببرم!
عاطفہ گفت امین.....و من هرڪارے میڪردم براے امین!
مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشہ!
با احساس حضور ڪسے سرمو بالا آوردم،امین سر بہ زیر رو بہ روم ایستادہ بود،با استرس آب دهنمو
قورت دادم امین دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:میشہ منم هم بزنم؟
ملاقہ رو گذاشتم تو دیگ و رفتم ڪنار،امین شروع ڪرد بہ هم زدن منم زیر چشمے نگاهش میڪردم
داشتم نگاهش میڪردم ڪہ سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گرہ خورد،امین هول شد و ملاقہ رو پرت
ڪرد زمین!
زیر لب استغفراللهے گفت و خواست برہ سمت در ڪہ پاش بہ ملاقہ گیر ڪرد و خورد زمین،خندہ م
گرفت با صداے خندہ و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.
تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا ڪمڪ نمیخوان!
با عجلہ رفتم داخل خونہ و دور از چشم همہ از پنجرہ بہ حیاط نگاہ ڪردم،عاطفہ داشت میخندید و زن
هاے همسایہ بہ هم یہ چیزایے میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همہ فهمیدن!
امین بلند شد،فڪرڪردم باید خیلے عصبانے باشہ اما لبخند رو لبش متعجبم ڪرد!
سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بڪشم!
حالا درموردم چہ فڪرایے میڪرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از ڪنار پنجرہ برم!
امین لبخندے زد و بہ سمت عاطفہ رفت،در گوشش چیزے گفت،عاطفہ لبخند بہ لب داخل خونہ اومد!
ادامه مطلب...
۱ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۷
milad mirshekar
۰
۰
عشق را گفتم
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
عشق
را گفتم چرا بر
من
نبستی راه؟ گفت
راه بر گمراه بستن، نیست در آیین ما
بی
تو
چون بیمار، زیرِ دستِ
عقل
افتاده ایم
این طبیب ایکاش برمیخواست،از بالین ما
#فاضل_نظری
۰ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۶
milad mirshekar
۰
۰
دلبر من
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
ای
دلبر
من بگذر و بگذار بمیرم
یک
بوسه
بزن بگذر و بگذاربمیرم
من
زنده
به
عشقم
خبرازمرگ ندارم
ای جان، زتن بگذر وبگذاربمیرم
#علی_اوسط_ملیح
۰ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۰
milad mirshekar
۰
۰
نیست در شهر نگاری
milad mirshekar
|
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ
نیست
در شهر
نگاری
که
دل
از
ما
ببرد!
۰ نظر
۰
۰
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۵
milad mirshekar
۰
۰
فرق بسیار زیادی است
milad mirshekar
|
جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ب.ظ
فرق
بسیار زیادی است،
بین کسی که
کم می آورد
با کسی که
کوتاه می آید
.
۰ نظر
۰
۰
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۴
milad mirshekar
۰
۰
من با تو (قسمت پنجم)
milad mirshekar
|
جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ب.ظ
وارد مدرسہ شدم،با لبخند شیطانے ڪنار بوفہ ایستادہ بود.
روم رو ازش برگردوندم و بہ سمت سالن مدرسہ قدم برداشتم.
وارد سالن شدم ڪہ دستے از پشت روے شونہ م قرار گرفت:چہ اخمے هم ڪردہ!
بے توجہ بہ عاطفہ قدم بر مے داشتم.
نزدیڪ ڪلاس رسیدم،با مشت آروم روے ڪتفم ڪوبید و گفت:خ ب توام!
وارد ڪلاس شدم و ڪلافہ گفتم:عاطفہ!
همونطور ڪہ ڪنارم راہ مے اومد گفت:جونہ عاطفہ!
چادرم رو درآوردم و پشت نیمڪت نشستم.
همونطور ڪہ چادرم رو تا میڪردم گفتم:چیزے همراهت ندارے؟معدہ م دارہ خودشو میخورہ!
دستش رو برد سمت ڪش چادرش و درش آورد.
چادرش رو روے میز گذاشت و ڪولہ ش رو برداشت،زیپ ڪولہ ش رو باز ڪرد و مشغول گشتن شد.
سرش رو داخل ڪولہ ڪردہ بود:چرا اتفاقا دیشب امین ڪتلت پختہ بود سہ چهار تا لقمہ آوردم.
برام جاے تعجب نداشت،بہ آشپزے هاے گاہ و بے گاہ امین عادت داشتم!
یعنے امین آشپزے ڪنہ و عاطفہ براے من هم بیارہ!
دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم!
سرش رو از داخل ڪیف درآورد و دوتا لقمہ ے بزرگ ڪہ داخل نایلون بود بہ سمتم گرفت و
گفت:بفرمایید صادرہ از بهشت و حورے مخصوص!
نگاهے بهش انداختم و گفتم:هہ هہ! با نمڪ!
نایلون رو ازش گرفتم و یڪے از لقمہ ها رو برداشتم.
لبخندے زدم و گاز اول رو بہ لقمہ زدم.
آروم مے جویدم و خوب لقمہ م رو مزہ مے ڪردم.
سنگینے نگاہ ڪسے رو احساس ڪردم،سرم رو بلند ڪردم.
ادامه مطلب...
۰ نظر
۰
۰
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۹
milad mirshekar
قدیمی ترین مطالب
مطالب قدیمی تر
جدیدترین مطالب
مطالب جدید تر