پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

جملات زیبا

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
عروسکی که در پنج سالگی خراب شد
 و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست..
نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم 
و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است...
آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم
و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد،
 در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند....
و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم،
 در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است...
پس یقین داشته باش که مشکل امروزت،اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست...
این یکی هم حل می شود ...میگذرد و تمام میشود...
غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که درسی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری!!!!!
 همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی است...شک نکن!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شایدمرادیگرنشناسی

شایدمرابه یادنیاوری٬

امامن توراخوب می شناسم

ماهمسایه شمابودیم وشماهمسایه ماوهمه مان همسایه خدا

یادم می آیدگاهی وقتهامی رفتی زیربال فرشته هاقایم می شدی ومن همه ی آسمان رادنبالت می گشتم

تومی خندیدی ومن پشت خنده هایت پیدایت می کردم

خوب یادم هست که آنروزهاعاشق آفتاب بودی.....توی دستت همیشه قاچی ازخورشیدبود.....نورازلای انگشتهای نازکت می چکید.

راه که می رفتی٬ردی ازروشنی روی کهکشانهامی ماند

یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم ومی رفتیم سراغ شیطان.توگل بهشتی به سمتش پرت می کردی واوکفرش درمی آمد.امازورش به مانمی رسید

فقط می گفت:همین که پایتان به زمین برسد٬می دانم که چطورازراه به درتان کنم

تو٬شلوغ بودی٬آرام وقرارنداشتی.آسمان راروی سرت می گذاشتی وشب تاصبح ازاین ستاره به آن ستاره می پریدی وصبح که می شددرآغوش نوربه خواب میرفتی اماهمیشه خواب زمین را می دیدی

آرزویی رویاهای توراقلقلک می داد. دلت می خواست به دنیا بیایی

وهمیشه این رابه خدا می گفتی.وآنقدرگفتی وگفتی تاخدابه دنیایت آورد.من هم همین کارراکردم.بچه های دیگرهم

مابه دنیاآمدیم وهمه چیزتمام شد

تواسم مراازیادبردی ومن اسم تورا٬

مادیگرنه همسایه هم بودیم ونه همسایه خدا

ماگم شدیم وخداراگم کردیم...

دوست من٬همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدردلم برایت تنگ شده

هنوز آخرین جمله خداتوی گوشم زنگ می زند

ازقلب کوچک توتامن٬یک راه مستقیم است٬

اگرگم شدی ازاین راه بیا

بلندشوازدلت شروع کن.شایددوباره همدیگرراپیداکنیم

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را .. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند ..

جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری ..
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند ..
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است ..
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند ..
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ ..
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست ..

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


کلاغ لکه‌ای بود بر دامن آسمان و وصله‌ای ناجور بر لباس هستی.


صدای ناهموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس. 


با صدایش نه گُلی می‌شکفت و نه لبخندی بر لبی می‌نشست. 


صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می‌پیچید.


کلاغ خودش را دوست نداشت، بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.



کلاغ فکر می‌کرد در دایره قسمت، نازیبایی تنها سهم اوست. 



کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: "کاش خداوند این لکه‌ی زشت را از هستی می‌زدود." پس بال‌هایش را بست و دیگر آواز نخواند.



خدا گفت: "عزیز من! صدایت تَرنُمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. 



اما فرشته‌ها با صدای تو به وجد می‌آیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشته‌ها منتظرند." ولی کلاغ هیچ نگفت.



خدا گفت: "تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می‌نویسند. و زیبایی‌ات را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.



خدا گفت: "بخوان، برای من بخوان، این منم که دوستت دارم.سیاهی‌ات را و خواندنت را." 



و کلاغ خواند. این بار عاشقانه‌ترین آوازش را. خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


قلب دختر از عشق بود ،
پاهایش از استواری و دست هایش از دعا .
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود .
پس کیسه ی شرارتش را گشود
و محکم ترین ریسمانش را به در کشید ؛ ریسمان ناامیدی را .
ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ،
دور قلب و استواری و دعاهایش .
ناامیدی پیله ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی .
خدا فرشته های امید را فرستاد
تا کلاف ناامیدی را باز کنند اما دختر به
فرشته ها کمک نمی کرد .
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
شیطان می خندید و دور کلاف ناامیدی می چرخید .
شیطان بود که می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند .
پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست
و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی
کرم کوچکی بود ، گرفتار در پیله ای .
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،
پس انسان نیز می تواند .
خدا گفت :
- نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را .
دختر نخستین گره را باز کرد ...
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله و نه کلافی .
هنگامی که دختر از پیله های ناامیدی به در آمد 
شیطان مدت ها بود که گریخته بود .


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هیچ چیز خدا بدون حکمت نیست روزای سختی که میاد مطمئن باش میگذره 

 

گاهی مشکلاتمونو خودمون بزرگش میکنیم 

 

گاهی باید سخت نگرفت گاهی باید صبور بود گاهی باید گیر نکرد توی موضوعی و ازش رد شد گاهی باید زاویه دید رو تغییر داد

 تا کمتر حرص بخوری تا به واقعیت موضوع پی ببری بعد میبینی بیهوده حرص و جوش میخوردی قبلا

چیزی ک فهمیدم این بود که هیچکدوم ازین مشکلاتی که بود پایدار نیست بلاخره رد میشه 

مشکلات هرچی که هست توش گیر نکن لبخند بزن بهش اگه قابل حل شدنه جای اه و ناله تلاش کنیم بررسی کنیم برنامه ریزی کنیم و بعدش عمل کنیم

 اگه از دست و توان ما خارجه بسپرمیش دست کسی که بگه کن فیکون میشه خدای ما بزرگتره و مهربون تره بهش حسن ظن داشته باشیم

هر وقت فکر کردیم که به اخر دنیا رسدیم مطمئن باشیم همونجایی که وایستایم سرآعاز شروع جدیده

فقط باید خودمون هم خودمونو کمک و همراهی کنیم خودخوری نکنیم با خودمون به قول معروف کل کل و لج نکنیم 

مطمئن باش با رد کردن هر مشکل و به قول معروف طوفان تو رشد میکنی و پخته تر میشی


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


سلام

دلم برا اینجا تنگ شده بود

و برای همه کسایی که اینجارو میخونن با اینکه نمیدونم کی هستن 

 

از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی؛

معنی طوفان همین است...

اگه تو شرایط سختی هستی اگه گرفتار طوفان مشکلاتی توکلت به خدا باشه این مشکلات تموم میشه

خودش گفته ان مع العسر یسرا 

حرف خدا هم حقه 

 بهت قول میدم که وقتی ازین وضع بیرون بیای تو رشد کردی


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


امروز چه سپید باشی چه سیاه، امیدوار باش به اجابت و آرزویی کن.


گوش های خدا پر از آرزوست و دستانش پر از معجزه،


شاید کوچکترین معجزه اش آرزوی امروز تو باشد...


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------





  • milad mirshekar

جملات

زیبا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی