پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

من با تو (قسمت هفتم)

milad mirshekar | يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی

با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ!

_خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟

منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے!

همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے!

خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و

گفت:گیر ڪردین؟

عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد

میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چیڪار اہ!

خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن.

_الان میگم امین بیاد ڪمڪتون!

عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم مے ڪنہ!

خالہ فاطمہ بلند شد.

_خود دانے!

عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست!

دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم!

_عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!

عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر!

صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟

صداے قلبم بلند شد،دستانم میلرزید، سریع بهم گرہ شون زدم!

_بیا تو داداش!

امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون این ڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم!

نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت :ڪجاشو مشڪل دارید؟

عاطفہ خمیازہ اے ڪشید.

 

_هانے من حال ندارم تو بهش بگو!

دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم!

بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم:عہ...خب....

دفترمو گرفتم جلوش.

_اینا رو مشڪل داریم!

امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب

یاد میگرفتم!

عاطفہ هم خواب آلود نگاهمون مے ڪرد آخر سر امین بهش تشر زد:عاطفہ میخواے درس بخونے یا

نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟!

عاطفہ با ناراحتے گفت:خب حالا توام! میرم یہ آب بہ صورتم بزنم!

بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے نثارم ڪرد و رفت!

قلبم داشت مے اومد تو دهنم،سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون!

_تو ڪجا؟!

نفسم بالا نمے اومد،امین گفت تو!

آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم!

امین همونطورڪہ داشت مینوشت گفت:چرا ازم فرار مے ڪنے؟

با تعجب سرمو بلند ڪردم.

_من؟! فرار؟!

ڪلافہ بلند شد،دفترمو گذاشت ڪنارم

_اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید!

از اتاق بیرون رفت،من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر امین رو میداد!


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی