پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

محبٺ چیسٺ

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ق.ظ

محبٺ چیسٺ

محبٺ چیسٺ؟!
محبٺ
مانند سڪہ اسٺ
ڪہ ٺو قلڪ دڸ هرڪسی
بیندازے،
دیڪَہ نمی‌ٺونی درش بیارے !
مڪَہ اینڪہ
دلش رو بشڪنی
بہ همیڹ سادڪَی


  • milad mirshekar

زندگی خنده‌ی یک شاپرک است

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ

زندگی خنده‌ی یک شاپرک است

زندگی
 
خنده‌ی یک شاپرک است برگلِ ناز

زندگی

رقصِ دل انگیزِ خطوطِ لبِ توست

  • milad mirshekar

من با تو ( قسمتهای سی و نه و چهل)

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت سی و نهم
بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!
نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس!
مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟!
چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟!
صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم!
صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟!
بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم!
همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار
گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا!
  • milad mirshekar

من با تو(قسمتهای سی و هفت و سی و هشت)

milad mirshekar | شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی

قسمت سی و هفتم
مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ!
گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ.
فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد.
پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے
زدم:من ڪہ چیزے نگفتم!
فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم
مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟
در تاڪسے رو باز ڪردم.
_بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای سی و پنج و سی و شیش)

milad mirshekar | جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۳ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت سی و پنجم
مادرم آروم گریہ مے ڪرد،من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن و گریہ ے هستے،آروم اشڪ
مے ریختم!
مادر مریم،هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مے ڪرد!
عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن!
احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ،سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون!
آروم دست هاے مادر مریم رو گرفتم و گفتم:هستے رو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ!
صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق هق ڪرد!
نالہ ڪرد:دخترم!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای سی و سه و سی و چهار)

milad mirshekar | جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت سی و سوم
آقاے رسولے رییس دانشگاہ دستے بہ صورتش ڪشید و گفت:ڪہ اینطور!
دست هاش رو،روے میز بهم گرہ زد و ادامہ داد:بنیامین عظیمے پروندہ جالبے ندارہ!فڪرڪنم با این
چیزایے هم ڪہ گفتے وقتش شدہ اخراج بشہ!
از روے صندلے بلند شدم،ڪیفم رو انداختم روے دوشم.
_هرطور صلاح میدونید،دلم نمیخواد آقاے سهیلے بے گناہ این وسط بسوزن!
آقاے رسولے لبخندے زد و گفت:این وصلہ ها بہ امیرحسین نمے چسبہ!خوب میشناسمش!
سرم رو تڪون دادم و گفتم:میتونم برم؟
  • milad mirshekar

من با تو ( قسمتهای سی و یک و سی و دو)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی

قسمت سی و یکم

بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت:دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما!
آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم:حالم زیاد بد نبود اما
طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر....
  • milad mirshekar

من با تو ( قسمتهای بیست و نه و سی)

milad mirshekar | دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ب.ظ


من با تو لیلی سلطانی


قسمت بیست و نهم
آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستادہ بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد
شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم!
عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم!
به سمت بازار راہ افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟!
نگاهش کردم و گفتم:آرہ!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای بیست و هفتم و بیست و هشتم)

milad mirshekar | شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ق.ظ

من با تو لیلی سلطانی


قسمت بیست و هفتم

استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:پاشو بریم چادر رو پس بدم!
با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت:هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر
ڪنے!
تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم:روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از
نامحرم ندارہ!
دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم!
خندہ م گرفت،از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت حسینیہ!
بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت:آخے سال جدید میاد،هانے بے عصاب
دلم برات تنگ میشہ!
با حرص گفتم:من بے عصابم؟!
  • milad mirshekar

زندگی مشغله ای جدی است

milad mirshekar | شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۶ ق.ظ

زندگی مشغله ای جدی است

❤️ زندگی
مشغله ای جدی است
درست مثل

دوست داشتن تو❤️

  • milad mirshekar