پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

جملات ، کلمات، عکس نوشته و رمان عاشقانه

پندار

به نام خداوند بخشنده ی مهربان
در این وبلاگ سعی در این است جملات و عکس نوشته ها و رمانهای عاشقانه قرار بگیرد.

نویسندگان
آخرین نظرات

۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

دنیا که به پایان رسید...

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۰۱ ب.ظ

دنیا که به پایان رسید


دنیا که به پایان رسید...

رویاها دنیایی دیگر

خواهند ساخت...!

و خنده های تو...

جای آفتاب را خواهد گرفت!!!


#رسول_یونان

  • milad mirshekar

کاش آنجا که تو رفتی...

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

کاش آنجا که تو رفتی



کاش آنجا که تو رفتی...

غم عالم میرفت...


کاش این غربت جمعی همه...

با هم میرفت...


#علیرضا_آذر

  • milad mirshekar

از غرورم چه بگویم

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ب.ظ

از غرورم چہ بگویم  کہ چہ جاها نشکست


از غرورم چہ بگویم
کہ چہ جاها نشکست....

#علیرضا_آذر

  • milad mirshekar

ڪاش میان تمام این هیاهو ها

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۳ ق.ظ

ڪاش میان تمام این هیاهو ها

ڪاش میان تمام این هیاهو ها
می آمدی تا همہ جا آرام شود
وعطر نرگست تمام دنیارا فراگیرد،
ڪاش می آمدی تمام بدی هارا با دستان مهربانت خط میڪشیدی و رنگ عشق بہ آنها میزدی...

#فرانڪ_موسوے

  • milad mirshekar

رمان (پرنسس لجباز من)

milad mirshekar | يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۰۱ ق.ظ

پرنسس لجباز من

نویسنده : شبنم نقش بندی کاربران

تعداد صفحات : ۱۴۵

ژانر : عاشقانه کلکلی یه مقدار طنز پایان خوش

خلاصه رمان :

برآنچه گذشت

آنچه شکست

آنچه نشد

آنچه ریخت

حسرت نخور

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ….

عشق اگر بی درد بود زیبا نمیشد 

عشق منطق و زبان و همشهری و … نمی شناسد 

اری اینگونه باید عشق را پذیرفت 

(نه ملی اگه اسون باشه که تحقیقت ب درد نمیخوره اونوقت باید قابش کنی بزنی به دیوار فقطم خودت نگاش کنی )

اوه اوه راس گفتی هاااا پس سخت باشه

(اخه ملی باز چرتو پرت گفتیا اگه سخت باشه بعد باید خربیاری و باقالی بار کنی اصلا فکرشو کردی اگ سخت باشه ممکنه نتونی مطالب جمع اوری کنی )

خب وجی جون (وجدان جون) بالاخره از این دوتا یکی هس دیگ مجبورم خودمو واس یکیش اماده کنم

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت چهل و شش) ( قسمت پایانی)

milad mirshekar | پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ب.ظ

من با تو لیلی سلطانی

قسمت آخر

چند بار پشت سر هم پلڪ زدم ولے چشم هام رو ڪامل باز نڪردم.
غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.
ڪنارم خالے بود،روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.
نگاهم رو دور اتاق چرخوندم،پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم.
بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم،تور سفید رنگ رو
ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ خیرہ شدم.
تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در.

  • milad mirshekar

من با تو (قسمت چهل و پنج)

milad mirshekar | چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ

من با تو لیلی سلطانی

قسمت چهل و پنجم

با شنیدن سہ ڪلمہ ے آخر ضربان قلبم بالا رفت
صداش رو مے شنیدم!
صداے قلبم رو بعد از پنج سال مے شنیدم!
آب دهنم رو قورت دادم،چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،آروم بہ سمت سهیلے برگشتم.
بہ ڪاشے هاے زیر پاش زل زدہ بود،گونہ هاش سرخ شدہ بود.
خبرے از اون لحن محڪم و قاطع ڪہ گفت "نگفت عاشقش نشو " نبود!
دست چپش رو برد بالا و گذاشت روے پیشونیش،از روے پیشونے دستش رو ڪشید همہ جاے صورتش
و روے دهنش توقف ڪرد.
چند لحظہ بعد دستش رو از روے دهنش برداشت،همونطور سر بہ زیر گفت:فقط بهم یہ فرصت بدید
همین!
نگاهم رو بہ ڪفش هاے مشڪے براقش دوختم.
این مردے ڪہ رو بہ روم ایستادہ بود،امیرحسین سهیلے،استاد دانشگاهم و دوس ت امین!
خب دوست امین باشہ،مگہ مهمہ؟
مگہ امین بیشتر از یہ پسرہ ے همسایہ ے سادہ س؟
لبخندے نشست روے لب هام.
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای چهل و سه و چهل و چهار)

milad mirshekar | سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت چهل و سوم
وارد حیاط دانشگاہ شدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ بهار بدو بدو بہ سمتم اومد و دستش رو زد
روے شونہ م:بَہ عروس خانم!
چپ چپ نگاهش ڪردم و گفتم:اولا سلام،دوم اً نہ بہ بارہ نہ بہ دارہ چرا جار میزنے؟!
با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:سلام عروس! اگہ بہ دار و بار و در و پنجرہ نبود ڪہ مامانش نمے اومد
خونہ تون شمام اجازہ نمے دادے بیان!
همونطور ڪہ قدم بر مے داشتم گفتم:بیا بریم ڪلاس دیر میشہ!
بهار نگاهے بہ ساعت مچیش انداخت و گفت:دہ دیقہ موندہ بیا تعریف ڪن ببینم چے شد!
پوفے ڪردم و گفتم:وا چے بشہ؟! هیچے نشد!
بهار چشم هاش رو ریز ڪرد و گفت:خب بابا حمیدے رو نخوردم!
خواستم ڪلاس بذارم و شوخے ڪنم همونطور ڪہ با دست گوشہ ے چادرم رو گرفتہ بودم گفتم:بهار من
ڪہ قبول نمے ڪردم مامانش خیلے گیر بود ڪم موندہ بود بگم سمج بسہ دیگہ چقدرم بداخلاق و بد
عُنق!
  • milad mirshekar

من با تو (قسمتهای چهل و یک و چهل و دو)

milad mirshekar | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ق.ظ
من با تو لیلی سلطانی
قسمت چهل و یکم
بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم،روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود،بهار تو راہ
بود!
ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم.
پارڪ خلوت بود،صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید.
ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود.
بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم،اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول
نڪردم!
میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم!
رسیدم بہ چند قدمیش،متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد.
جوابش رو دادم و نشستم،با فاصلہ نشست ڪنارم.
ساڪت بود،سڪوت رو شڪستم،جدے گفتم:براے شنیدن حرفاتون اینجام!
بہ موهاش دستے ڪشید و گفت:یڪم برام سختہ!
  • milad mirshekar

گیسو مفشان

milad mirshekar | يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

گیسو مفشان

 گیسو مفشان ....

 توبه ی ما را مشکن ...!

 چون توبه ی عاشقان ...؟

 به مویــــی بنـد است .....!!!


  • milad mirshekar