عروسکی که در پنج سالگی خراب شد
 و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست..
نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم 
و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است...
آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم
و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد،
 در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند....
و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم،
 در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است...
پس یقین داشته باش که مشکل امروزت،اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست...
این یکی هم حل می شود ...میگذرد و تمام میشود...
غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که درسی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری!!!!!
 همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی است...شک نکن!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شایدمرادیگرنشناسی

شایدمرابه یادنیاوری٬

امامن توراخوب می شناسم

ماهمسایه شمابودیم وشماهمسایه ماوهمه مان همسایه خدا

یادم می آیدگاهی وقتهامی رفتی زیربال فرشته هاقایم می شدی ومن همه ی آسمان رادنبالت می گشتم

تومی خندیدی ومن پشت خنده هایت پیدایت می کردم

خوب یادم هست که آنروزهاعاشق آفتاب بودی.....توی دستت همیشه قاچی ازخورشیدبود.....نورازلای انگشتهای نازکت می چکید.

راه که می رفتی٬ردی ازروشنی روی کهکشانهامی ماند

یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم ومی رفتیم سراغ شیطان.توگل بهشتی به سمتش پرت می کردی واوکفرش درمی آمد.امازورش به مانمی رسید

فقط می گفت:همین که پایتان به زمین برسد٬می دانم که چطورازراه به درتان کنم

تو٬شلوغ بودی٬آرام وقرارنداشتی.آسمان راروی سرت می گذاشتی وشب تاصبح ازاین ستاره به آن ستاره می پریدی وصبح که می شددرآغوش نوربه خواب میرفتی اماهمیشه خواب زمین را می دیدی

آرزویی رویاهای توراقلقلک می داد. دلت می خواست به دنیا بیایی

وهمیشه این رابه خدا می گفتی.وآنقدرگفتی وگفتی تاخدابه دنیایت آورد.من هم همین کارراکردم.بچه های دیگرهم

مابه دنیاآمدیم وهمه چیزتمام شد

تواسم مراازیادبردی ومن اسم تورا٬

مادیگرنه همسایه هم بودیم ونه همسایه خدا

ماگم شدیم وخداراگم کردیم...

دوست من٬همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدردلم برایت تنگ شده

هنوز آخرین جمله خداتوی گوشم زنگ می زند

ازقلب کوچک توتامن٬یک راه مستقیم است٬

اگرگم شدی ازاین راه بیا

بلندشوازدلت شروع کن.شایددوباره همدیگرراپیداکنیم