روی یه میز چهار نفره، کنار یه دختر و پسری نشسته بود. که حدس زدم باید داداشش و دوست دخترش باشن.
به سمت میز رفتم...
لیزی تا منو دید برام دست تکون داد. لیزی: سلاااااام... بالاخره اومدی؟
ـ سلام نگاهی به داداشش و دختره انداخت و گفت: ـ رزا جون ایشون برادرم دنیل و ایشون هم جولیا هستن.
به دنیل نگاه کردم... خدایا چی خلق کردی؟ چقدر جذابه این پسر ! اول از همه، اون چشای مشکی افسون کنندش منو مهو خودش کرد. بینی و لب خوش فرمی داشت. موهای پرپشت و مشکی رنگش جذابیتش رو چند برابر کرده بود.
با اخم از روی مبل بلند شدم،خودمو به در رسوندم و بازش کردم.
قیافه جذاب لیزی درحالی که لبخند دندون نمایی تحویلم میداد،جلوم ظاهر شد. قد خیلی بلند و صورت سفیدش باعث زیباییش شده بود.موهای بلوندش رو دورتادور صورتش باز گذاشته بود و چشای سبزش به روم میخندید. نیشش تا بناگوش باز بود.
اخممو غلیظ تر کردم و گفتم: ـ 5 دیقه تاخیر! + رزاااا جوووووووون... عزیز دلم معذرت.حالا یه بوس به رفیقت بده که بدجور دل تنگت بود.